دیشب بقدری خوش گذشت که

هیچ نمیخواستم صبح شه.

.

غذا خوب بود،

قلیون خوب بود،

آدما خوب بودن 

و حرف ها هم.

.

هبا بی  هیچ تاملی،

سفره دلشو پهن میکنه برات،

منم همینکارو کردم.

وای چقدر خندیدیم،

چقدر به من خندیدیم.

من همه چیو براش گفتم.

تا قبل اینکه مُدار بیاد زنگ زدیم به دوستش.

اووف

از هیجان دارم میمیرم.

.

مُدار چقدر متفاوت بود ولی.

تا اومد هبا خمید تو خودش.

جو سنگین شد اصن.

من همش باید حرف پیدا میکردم سکوت نشه.

هبا هم چشماش همش پر اشک میشد،

هی هم بهش میگفت که اینقدر جدی و منفی نباش با لادن.

منُ یاد رضی و لیلا میندازن،

اینو دیروز تازه فهمیدم.

.

دیگه اینکه.

یه چیزی یواشکی بگم؟

فال گرفتم.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرازیست Tamara Tonya Alanna جملات عاشقانه | عکس های عاشقانه علم در گذر زمان عرضه تخم و گوشت ارگانیک پرندگان.بلدرچین،قرقاول،مرغ بومی و بوقلمون arghavan77 Elis زندگی