واقعیت اینه که خیلی به مُردن فکر میکنم.

.

به کله شقی هفده سالگی نیستم ولی.

به خودخواهی اون موقع هم.

دل و جرئت اونموقع رو هم ندارم.

راستش شجاعتم نوع دیگه ای به خودش گرفته.

شجاعت زندگی کردن دارم حالا.

از ادامه دادن باکی ام نیست.

یه چیزی هست ولی،

هر سنگی،

هر پیچی،

هر خمی،

به خودم دلداری میدم که راه فراری هست.

مُردنی هست که نجات بخش باشه.

تصورش برای من،

مثه قرص مسکنی میمونه که گذاشته باشم ته کیفم،

برای روز مبادا.

شاید هیچ وقت دیگه ای سراغش نرم

ولی فکر داشتنش آرومم میکنه.

ته دلم قرص و محکمه که هیچی پامو بند این دنیا نمیکنه تا من نخوام.

تا من نخوام.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

James آموزش طراحی لباس شجرهٔ طیبهٔ طوبای ولایت یاران صنعت پرداز آموزش عکاسی فروشگاه گوشی های چینی اخبار طراحي گرافيک Mike